نوشته‌های من
داستانک

پونه و نعنابدون عین

این بگو آن بگو؛ بلند بلند حرف می‌زدند و گاهی وسط حرف‌هاشان پقی می‌زدند زیر خنده. پونه و نعنا با این که ازیک خانواده بودند

ادامه مطلب »
داستانک

گربه‌ماهی

  گربه راه‌راه حنایی لب حوض نشست. زل زد به ماهی‌های قرمز توی آب. پنجه‌اش را با ضربه ملایمی روی آب حوض کوبید. خواب حوض

ادامه مطلب »
داستانک

اگر توانستید؟!

ظرفهای نَشُسته‌ی ناهار دیروز ، توی سینک فقط کمی با انگشت‌های دستکش سبز ظرفشویی که روی شیر آشپزخانه لم داده‌بود و چُرت می‌زد، فاصله داشتند. دستکش

ادامه مطلب »