اگر توانستید؟!

ظرفهای نَشُسته‌ی ناهار دیروز ، توی سینک فقط کمی با انگشت‌های دستکش سبز ظرفشویی که روی شیر آشپزخانه لم داده‌بود و چُرت می‌زد، فاصله داشتند. دستکش انگشت‌هایش را پایین رو به ظرف‌ها گرفته بود و ریشخندشان می‌کرد، با زبان بی‌زبانی می‌گفت: اگر توانستید مرا بگیرید؟!

شیرِ آب انگار که نفخ کرده باشد، بادگلویی زد، لرزش خفیفی و چند قطره آبی را که در گلویش مانده‌بود بیرون ریخت. دستکش تا به خودش بیاید افتاده بود وسط ظرف‌های نَشُسته ناهار دیروز.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط