یادتان هست لحظهای را که کسی باور یا اعتقاد محکمتان به موضوع، دیدگاه یا شخص بخصوصی را به مسخره گرفته و شما را بابت چنین اعتقادی سرزنش کردهاست؟
در آن موقعیت چه کردید؟
خونتان به جوش آمد؟ زمین و زمان را بههمدوختید تا قانعش کردید حق با شماست؟
طوری جلویش درآمدید که آخرین بارش باشد که به اعتقادات شما چپ نگاه کند؟
یا آنقدر به شما برخورد که قطع رابطه کردید؟
اینجاست که پای نوشتن برای به زیر سوال بردنِ خود به میان میآید.
تعصب و جانبداری بیچونوچرا مثل چشمبندی است که به چشم اسب مسابقه میزنند تا چیزی خارج از میدان دیدش را ندیده و در مسیر مستقیم حرکت کند. نوشتن مثل برداشتن چشمبند، دایره دید را وسیعتر کرده و زاویههای تازهای در معرض چشم ناظر میگذارد.
نوشتن فهرستی از باورها، تابوها و اعتقادات و طرح پرسش دربارهشان، بازکردن ریشه آنها و تاباندن نور بر نقاط تاریکشان است. نوشتن، فرایند تبدیل مفاهیم مجرد ذهنی به واژههای ملموس و عینی است. نوشتن در باره باورها، اعتقادات و افکار، ذهن را از مطلقگرایی و تعصبات کورکورانه رها میکند.
نوشتن برای رنج بردن، نوعی 《خودکاوی》 است. وقتی فرد اعتقادات و افکار خویش را زیر سوال میبرد توان روبهرو شدن با تردیدهای درونیش را افزایش میدهد؛ البته که مرز خودکاوی و 《خودسرزنشی》 بسیار به هم نزدیک است و طرح سوال درست خطر افتادن در دام خودسرزنشی را کم میکند.
《اشتباه من کجاست؟》میتوان با طرح پرسشهای دیگری این فهرست را ادامه داد و به قول هاناآرنت خود را با نوشتن کشف کرد.
آخرین نظرات: